سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام آقای لاریجانی

ارسال‌کننده : در : 87/3/8 11:32 عصر

به نام خدا
آقای لاریجانی! سلام.
خوشحالم که  رئیس مجلس شدین و از این بابت تبریک میگم گرچه شاید تبریک گفتن به معنای متداولش برای تشنگان قدرت باشه نه امثال شما که در کارنامه شون عطش خدمت پیداست.
امروز اولین روز کاری مجلس هشتم بود، جبهه گیری تون رو در مورد نامردیهای آژانس انرژی اتمی از تلویزیون دیدم و صحبتهاتون رو شنیدم و از صلابتتون لذت بردم و از صمیم قلب برای موفقیتتون دعا کردم.
روزی رو که برای انداختن رایمون به صندوق انتخابات مجلس همراه همسرم و محمدجواد(پسر دوساله ام) به مسجد سرکوچمون رفتیم خوب یادمه. مردم قم باید سه نماینده میفرستادن. من و همسرم بعد از چند روز تحقیق سه تفنگدار حافظ ملت رو انتخاب کردیم و یکی از اونها شما بودین. یادمه بعد از نوشتن برگه رای برای اینکه پسرمون رو هم تو این فریضه سهیم کنیم کاغذ رو به اون دادیم تا با دستای کوچیک و گرمش به صندوق آرا بندازه. هیچ وقت چهره خندون و هیجان زدش رو موقعی که پدرش بلندش کرده بود تا دستش به صندوق برسه فراموش نمیکنم. انقدر خوشحال و ذوق زده شده بود که بعد از انداختن رایامون بالا پایین پرید و گفت: « دوبایه! دوبایه »
ریاست محترم مجلس شورای اسلامی!
شما بهتر از من به قانون آشنایی دارین و میدونین وظیفه نماینده های مجلس تصویب قوانین و نظارت بر اجرای اونهاست. الهی شکر به یمن انقلاب اسلامی قوانین خوب زیادی تو مجلس ما تصویب شده. من خارج گودم و مطمئنم شما بهتر میدونین که کشور ما در حال حاضر بیشتر از تصویب قانونهای جدید احتیاج به نظارت قوانین تصویب شده داره. متاسفانه کم نیستن مدیران و مجریانی که از اجرای وظیفه شون شونه خالی میکنن؛ آقازاده هایی که طی 16 سال به بدنه قوه مجریه نفوذ کردن و سلیقه ای و حزبی کار میکنن تا قانونی.
آقای لاریجانی!
همین طور که با امید فراوون شما رو به مجلس فرستادیم، تو آخرین انتخابات ریاست جمهوری هم با دقت زیاد رئیس جمهورمون رو انتخاب کردیم. حالا منتظریم شما دو قوه، مثل دو بال یه پرنده دست به دست هم بدین و سنگها رو از پیش پای ترقی مملکتمون تو علم و صنعت بردارین. هرجا که نقص و ضعفی هست ریشه ش تو اجرا نشدن درست قانونه.
میلیونها چشم امید به شماست. ان الله مع الصابرین
لینک




کلمات کلیدی :

فیلمی که باز هم خواهم دید

ارسال‌کننده : در : 87/2/28 12:29 صبح

     چند تایی قصه برای محمدجواد گفتم :  شنگول و منگول ، کدو قلقله زن، حسنی نگو یه دسته گل و... تا بالاخره خوابش برد. دیشب انقدر خسته بودم که چند بار حین قصه گفتن متوجه شدم از جریان قصه پرت شدم، با چشم باز خوابم برده و دارم خوابم رو براش تعریف میکنم! تکونی به خودم میدادم و ادامه قصه رو میگفتم. خلاصه از 12 گذشته بود که خوابش برد. آروم در اتاق خواب رو بستم و تا اومدم به همسرم خبرخوشحال کننده به خواب رفتن محمدجواد رو بدم که فهمیدم مثل اینکه باباش زودتر جلو تلویزیون خوابش برده. آخه این روزا امتحانا از یه طرف و بنایی از طرف دیگه حسابی خسته ش کرده. کنترل رو خیلی آروم از لای انگشتاش بیرون آوردم. میخواستم تلویزیون رو خاموش کنم که فیلم بازمانده شروع شد. دلم میخواست بخوابم، چشمام از خستگی می سوخت ولی خودم رو مجبور کردم تاجای ممکن بیدار بمونم و فیلم رو نگاه کنم. اولین باری نبود که پخش می شد. منم بار اولم نبود که می دیدمش. شاید بیشتر از ده بار دیدم ولی هربار که میبینم چیز تازه ای ازش میفهمم. امکانش برام نیست که برم مظلومیت فلسطینی ها و ظلم صهیونیستها رو از نزدیک ببینم برا همینم هر وقت بازمانده پخش میشه خودم رو موظف میکنم ببینمش تا کمی تو اون حال و هوا قرار بگیرم.
     مردم داشتن زندگی عادی شون رو میکردن که سربازهای زن و مرد اسرائیلی مثل مور و ملخ رو سرشون خراب شدن و وحشیانه همشون رو به رگبار بستن بعدشم انگار نه انگار که اونا آدم بودن جنازشون رو ریختن تو  کامیون و خانواده های یهودی صهیونیست رو صاحب خونه و زندگی مسلمونا کردن.«خدایا مگه اینا ادم نیستن مگه دل ندارن؟!».
     یاد مطالبی افتادم که تاحالا در مورد ارتش اسرائیل خوندم. سربازای اسرائیلی از بین بی پدرمادرترین صهیونیستا انتخاب میشن، دوره اموزشی خیلی سختی دارن مثلا روزانه کلی فحش و بدوبیراه از بالا دستی شون باید بشنون و کلی کتک بخورن، روز به روزبازی های کامپیوتری جدید براشون ساخته میشه تا ساعتها این سربازها باهاش بازی کنن، تو این بازی ها دشمن مسلمونها هستن و هرچه سریعتر و بی رحمانه تر اونها رو بکشن امتیاز بیشتری میگیرن، گوش دادن به موسیقی های تند با شعرهای نژادپرستی و...خیلی چیزا که هنوز بیخبریم همه و همه باعث شده اونها قساوت قلب پیدا کنن و به مسلمونها بخصوص از جنس عربشون به دید حشرات موذی نگاه کنن که اگه نکشی شون میکشنت.
     تو این فکرا بودم که صدایی از اتاق خواب اومد، یه سر زدم دیدم زیر سر پسرم ناصافه و باعث شده به خرخر بیفته. همونطور که بالشش رو درست میکردم چهره معصومش منو یاد بچه های فلسطینی انداخت و البته فرحان. همون بچه ای که پدرمادرش تو این فیلم قتل عام میشن. آخی نگاه مادرش حتی موقع مرگ به سمت اتاق بچه ش بود. میخواست با همسرش جگرگوشه ش رو نجات بده که کشته شد. آه! هربار که بازمانده رو میبینم کلی گریه میکنم.
     همیشه دنبال مقصر میگردم و هربار به نتایج دقیقتری میرسم. اول فیلم نشون میده که اعراب جلوی اینگیلیسی ها کوتاه اومدن و حضورشون رو تحمل میکنن. این به خاطر چیه؟ مقصر سرانشون هستن؛ مسئولای مملکتشون که زیر بار حرف زور رفتن. یاد چند وقت پیش افتادم که همسرم تو چت ام اس ان داشت با مردی از آمریکای جنوبی حرف میزد. اون مرد جوونیه که جزو ادد لیست همسرمه و گاهی هم براش ایمیل میفرسته. حتی تازگی که بچه دارشده عکس بچه ش رو هم فرستاده بود. اون روز مثل خیلی روزا کنار همسرم نشسته بودم. اون مرد برا همسرم نوشت که مردم کشورش ایران رو خیلی دوست دارن. مخصوصا از وقتی که رئیس جمهور مچ هلو کاست رو گرفته.
     دوباره برگشتم جلو تلویزیون. ژنرال اسرائیلی داشت به زن و مردی که خونه فرحان رو غصب کرده بودن به دروغ میگفت: «پدر مادر این بچه از ترس جونشون فرار کردن و این کودک معصوم رو تو خونه جا گذاشتن.» آره. آدمای دروغگو گاهی انقدر دروغشون رو تکرار میکنن و روش پافشاری میکنن که باورشون میشه و به دیگران هم می قبولونن. جریان همین هولوکاسته. همین دروغ بزرگ تاریخی که هیچ مورخ و استاد دانشگاهی حق تحقیق در موردش رو نداره. سانسور یه چیزه دروغ گفتن یه چیز دیگه. (اوخ ببخشید یادم نبود فقط تو ایرانه که حقوق بشر نقض میشه و خبراش سانسور!)
     حالا اون زن و مردی که خونه فرحان رو غصب کردن کین؟ یکی شون بازیگره اون یکی فیلمساز. واقعا که درسته باید کسی باشه که دروغشون رو فیلم کنه. یاد هالیوود و والت دیزنی افتادم و فیلمها و کارتونهای کاملا معنا داری که ساختن و موزیانه به خورد دنیا میدن.
خدایا اونا چه طوافی میدن دور دروغشون و ما حقیقتمون رو فراموش کردیم. خدایا خیلی شرمندم. هیچکاری نکردم تا حالا. خدایا یه موقعیتی فراهم کن که بتونم کاری بکنم. خدایا حاضرم جونم رو هم تو این راه فدا کنم. خدایا کمکم کن بچه م رو تو مکتب حق تربیت کنم تا سرباز آقا بشه. آقا بمیرم برا دل جریحه دارت. تو که همیشه آگاهی و میدونی چه خبره. قربونت برم چی میکشی... بیشتر از 60 ساله...و انقدر گریه کردم تا خوابم برد.
لینک: 1-
لینک: 2-




کلمات کلیدی :

و زندگی در گذر است.

ارسال‌کننده : در : 87/2/24 5:24 عصر

...دیروز ماها
........امروز شماها
.......و فردا دیگران به میدان خواهند آمد.
...................به امید فردا و فرداهای بهتر.


کلمات کلیدی :

بسه دیگه!

ارسال‌کننده : در : 87/2/21 11:56 صبح

بابا خسته شدیم از اینهمه تحجر. خسته شدیم از سالها عقب موندگی. بسه دیگه؛ چقدر باید زنهای ایران از کشورهای دیگه عقب  فدراسیون جهانی مخترعین،باشن؟ میدونید چیه؟ همش تقصیر این حجابه. چیه این دو وجب روسری؟ کی میخوایم بفهمیم این تیکه پارچه نمیذاره ما پیشرفت کنیم. ما میخوایم مدرن باشیم و بدون آرایش مگه میشه مدرن بود؟ اصلا اگه تیپ زن تو چشم نباشه و جلب توجه نکنه فرمول و معادله تو مخش نمیره. هیچ فکر کردین چرا همه ما زنها درد ریاضی داریم؟ به خاطر همین حجابه دیگه؛ نمیذاره اکسیژن به مخ آدم برسه واسه همینم زنهای ایرانی همیشه عقب تر از زنهای دنیان. با وجود حجاب نمیشه از نظر علمی و صنعتی با دنیا رقابت کرد و این یعنی نقض حقوق بشر تو ایران. باورتون نمیشه؟
بخونین:

-خبر1
-خبر2
-خبر3




کلمات کلیدی :

نون دولت نمیخورم.

ارسال‌کننده : در : 87/2/4 9:29 صبح

سه رئیس جمهور رو تاحالا تجربه کردم.
زمان آقای هاشمی سن و سالم قد نمی داد که بخوام قاطی بحث های سیاسی بشم، روزنامه و تحلیل بخونم و نظر خاصی داشته باشم ولی بازم یه چیزایی دیدم. کابینه ایشون از نظر اقتصادی به ایجاد شهر های اقماری معتقد بود. یعنی چند شهر حسابی رونق اقتصادی بگیره و بقیه در حاشیه باشن ، اینجوری همه فدای چند شهر خاص میشدند و همه استانها به یه میزان رشد نمیکردند. ویژگی دیگه ای که از نظر عمرانی یادم میاد اینه که دولت ایشون بنای طرحهای بلند مدت و دیر بازده رو میذاشت؛ یعنی امروز و فرداها بکاریم  و گرسنگی بکشیم به امید اینکه نسلهای بعد ما بخورند. چیز دیگه ای که متوجه شدم در انحصار دولت بودن همه چیز و کپنی کردن اجناس و درنتیجه تلف شدن وقت مردم در صفهای طویل مایحتاجشون بود. یادمه اون روزا وقتی ازخونه بیرون میرفتی تا شب کم کم ده بیست جا مردم رو میدیدی که تو صفهای طولانی به امید جنس کپنی وایستادند، بعضی هم زنبیل گذاشتند، بعضی شون هم جای چهار نفر دیگه رو هم گرفتن و خلاصه وقت زیادی از مردم از ساعت 4و5 صبح تا...تو این صف و اون صف تلف میشد. ممکنه بگی اون موقع دوره بعد از جنگ و تحریم و این چیزا بود ولی در هر حال چیزیه که از اون موقع یادم مونده.
از نظر فرهنگی چیز خاصی یادم نمیاد ولی معتقدم اگه تو دوره آقای خاتمی دچار تهاجم فرهنگی شدیم سنگ بناش تو دوره  آقای هاشمی گذاشته شده بود یا حداقل محکم کاری نشده بود که به همون راحتی شبیخون خوردیم آخه فرهنگ که کالا نیست که یه روزه بشه واردش کرد . کم کم نفوذ میکنه.خلاصه...
اما دروه آقای خاتمی رو خوب یادمه از نوجوونیم تا جوونی. اوج دوران قاطی شدن تو بحث بزرگترا و تلاش برای سری تو سرا در آوردن،مطالعه روزنامه هایی از همه طرف، شرکت تو محافل تحلیل سیاسی و...
تو دور اول عده زیادی از جوونها رای اولی بودن و تبلیغات جوون پسندانه آقای خاتمی فراوون بود. عکسهای خندان با ساعت مچی شیک ، سرو وضع باکلاس ، شعارهای تازه و...یادمه عده زیادی از مردم به خاطر اینکه ایشون سید بودن بهشون رای دادن. به نظر من آقای خاتمی سرش تو کتاب ومقاله و این چیزا بود تا سیاست و متاسفانه مورد سوء استفاده نامردها قرار گرفت. سوابق ایشون هم چه از فعالیتهای فرهنگی سفرتهای ایران در خارج از کشور و چه وزارت ارشاد و.. همین رو نشون میداد. بعد که عمل کابینه ایشون رو دیدیم مطمئن شدیم که نظرمون درست بوده.دور دوم یادمه تو برنامه تبلیغی شون که از صدا و سیما پخش میشد گریه کرد مثل فیلم تبلیغی آقای هاشمی همین انتخابات آخر. مردم فکر کردن روشش رو میخواد عوض کنه و اینا ولی...متاسفانه تو دور دومی که ایشون ریاست جمهوری رو به عهده گرفت، ضربه محکم و غیر قابل جبرانی به فرهنگ و اقتصادمون خورد چون مجلس ششم بارها ضعیفتر ازدولت عمل میکرد و متاسفانه عده ای مفت خور عاشق فرنگ واردش شدن و چه ها که نکردن! تنها کار فرهنگی دوم خردادیها شد: گفتگوی تمدنها: گفتن غرب بی تمدن و شنیدن و چشم گفتن فرهنگ غنی ما! از نظر سیاسی هم فقط آسته برو آسته بیا که گرگه شاخت نزنه. تا گفتند تعلیق اورانیوم شما مشکوکه چند سال روند دستیابی به انرژی هسته ای رو متوقف کردند.
از نظر اقتصادی سیاست کابینه ایشون درهای باز بود. فت و فراوون جنس خارجی بود که وارد بازار میشد و پتک محکی بود که یکی بعد از دیگری تو سر تولید کننده داخلی میخورد در نتیجه هر روز در دهها کارخونه و تولیدی تخته می شد. کشاورزی افت زیادی کرد و شهرستانی ها هم کارشون شد رفتن به کیش و قشم و مناطق آزاد تجاری( که محصول روش اقتصادی دولت آقای خاتمی بود) جنس بنجل چینی می آوردند و میفروختند. از نظر دینی هم چی بگم...اگه الان میبینید گاه و بیگاه یه روزنامه غربی به دین اسلام توهین میکنه اون روزا تو همین روزنامه های داخلی علنا به دین اسلام که سهله با وقاهت تمام به ساحت رسول پاک خدا توهین میکردند . جگر آدم وقتی آتیش میگرفت که وزارت ارشاد پیگیر قضیه نبود بلکه باید شاکی شخصی میداشت تا نویسنده رو محاکمه میکردند. یکیش همین آقای گنجی که هرچی از دهنش در اومد تو روزنامه های چپی نوشت. جالبه بدونین به برکت دولت دوم خردادیها هرچی پول مملکت بود ریخته میشد تو جیب روزنامه ها و مجلات. نتیجه ش هم ایجاد هرج و مرج تو زمینه سیاست و فرهنگ شد. قلم به دستای مزدور صبح پا میشدند و یه بد و بیراه مینوشتند و چپ و راست رو به جون هم مینداختند غافل از اینکه فقط دشمن شاد میشیم و این وسط چرخ پیشرفت ایرانه که از مسیر خارج میشد و اعصاب مردم بود که خورد میشد.
یادمه اون روزا با بچه های بسیج مسجد محلمون یه جلسه تشکیل داده بودیم برای مطالعه و تحلیل روزنامه ها. چقدر غصه خوردیم و متاسفانه هیچ عکس العملی از طرف وزارت ارشاد و دولت برای برخورد با افتضاحات مطبوعات بروز نمیکرد. یادمه به خاطر توهین هایی که از طرف گنجی به ساحت پیامبر عزیزمون تو روزنامه های زنجیره ای خونده بودم دچار ناراحتی روحی شده بودم. هی داد میزدیم فریاد میکردیم که: وزیر ضدفرهنگ؛ مهاجرانی رو عوض کنین ولی کوگوش شنوا؟!  قربون خدا برم که خوب رسوا میکنه. برید ببینید چه افتضاحی بالا اومد از زندگی شخصی و سیاسی مهاجرانی و الان کجاست و واسه کیا چی مینویسه (به قول آیت الله مجتهدی) اون مزدور اینگیلیس! یادمه چند بار عده زیادی از جوونای حزب اللهی جلو مجلس ششم تجمع کردیم که: به داد فرهنگ مردم و خرابکاری روزنامه ها برسید ولی حتی یه نفرشون هم بیرون نیومد که بگه توی جوون چی شده که هنجره ت رو داری پاره میکنی؟! و فقط بلد بودند برای حرف ناحق خودشون تحصن کنند و اعتصاب غذا کنند و از اون طرف یواشکی چندین مدل غذای بهتر از بیرون سفارش بدن و...
شاید بشه ضربه سیاسی و اقتصادی اون هشت سال رو طی چند سال جبران کرد ولی بعضی از ضربات فرهنگی اون دوره رو هرگز نمیشه جبران کرد: بدحجابی، بحران هویت،شکاف نسلها و...در مورد امنیت هم که اون دولت ضد اصلاحات با قضیه کوی دانشگاه افتضاح کرد. انقدر وزارت کشور خراب کرد و اجازه عمل به نیروی انتظامی نداد و خرابکاری چاقو کشها و لاتها و اذیت و آزار رسوندن به مال و ناموس مردم به اوج خودش رسید که رهبر مظلوممون مجبور شد نیروی مردمی بسیج رو وارد میدون کنه. در مورد کوی دانشگاه هم حرف زیاد دارم که بزنم ولی حیف که فعلا انگشتام خسته شده.
 اینایی که گفتم قطره ای از دریاست وگرنه درد واسه گفتن زیاد دارم فقط خواستم به اون چند نفری که تو کامنتهای پست قبل خامی کرده بودند(که البته چند تاش قابل عمومی کردن نبود) بگم: فکر نکن طرفداری از این دولت میکنم به خاطر چهارتا حرف از اینور اونور شنیدن و احساساتی شدنمه، یا فکر نکنی نون دولت رو دارم میخورم و ازش دفاع میکنم. نه منم یه جوونم ،یه خانم خونه دار یه آدم عادی که نه پدرم دولتیه نه شوهرم نه برادرم نه...فقط خیلی چیزها دیدم وچشیدم، لمس کردم و فهمیدم تا حالا به یقین رسیدم.




کلمات کلیدی :

<      1   2   3      >

الکسا